VC: ارزش یک نتیجه
I, n: تعداد عواقبی که یک موضوع به احتمال زیاد متأثر از یک رفتار خاص خواهد داشت.
در حالی که نتایج قابل انتظار، بخش شناختی نظریه را شامل می شود، احساس تحت تأثیر مؤلفه های عاطفی فرد از قبیل احساس هیجان، شادی، لذت بردن در مقابل افسردگی، نفرت، رنجش و … است (تریاندس، ۱۹۸۲). با وجود ارزش برخی از عواقب اعمال، ممکن است عمل در زمان اجرای آن برای فرد ناخوشایند باشد. عوامل اجتماعی، انطباق درونی یا باطنی فرد با فرهنگ محلی یا توافق های اجتماعی با دیگران است. در واقع عوامل اجتماعی شناخت فرد از هنجارهای حاکم بر آن رفتار و انگیزه فرد برای پیروی از آن هنجارها است. عناصر مدل رفتاری تریاندس در شکل ۲-۷ نشان داده شده است.
رفتار
نتایج قابل انتظار
شرایط تسهیلگر
عواطف
تمایلات
عوامل اجتماعی
عادت
شکل ۲-۷ مدل رفتاری تریاندس(۱۹۸۲)
۲-۱۳-۵) رویکرد صفت در مطالعه رفتار (کتل، به نقل از شورلتز، ۱۳۹۱)
صفت ها گرایش های واکنشی نسبتاً پایدار یک شخص هستند، و واحدهای بنیادی ساختار شخصیت فرد را تشکیل می دهند.تنها از طریق داشتن دانش جامعی از صفت های یک فرد می توان پیش بینی کرد که او در یک موقعیت معین، چگونه عمل خواهد کرد.
کتل بین صفتهای مشترک[۱۰۲] و صفت های منحصر[۱۰۳] تمایز قایل می شود. یک صفت مشترک صفتی است که هرکسی تا حدود زیادی از آن برخوردار است. درون گرایی و جمع گرایی مثال هایی از صفت های مشترک هستند. دلیل جهانشمولی صفت های مشترک این است که همه مردم کم و بیش دارای زمینه ارثی مشابهی هستند و در معرض الگوهای فشار اجتماعی مشترکی برای رفتار کردن به شیوه های مشابه، حداقل در درون یک فرهنگ قراردارند. صفت های منحصر در تعداد بسیار کمی از افراد مشترک هستند و شاید هم اصلاً مشترک نباشند. این صفت ها به ویژه در حوزه های رغبت ها و نگرش ها آشکارترند مثلا یک فرد علاقه ای ویژه به گونه خاصی از پروانه ها دارد، در حالی که دیگری عاشق ممنوعیت پابرهنه راه رفتن در ملأ عام است.
در طبقه بندی دیگری صفتها بر مبنای تفاوت بین صفت های سطحی[۱۰۴] و صفت های ریشه ای[۱۰۵] طبقه بندی می شود. یک صفت سطحی مجموعه ای از ویژگی های شخصیت است که با یکدیگر همبستگی دارند، اما تشکیل یک عامل نمی دهند، زیرا این ویژگی ها همه از سوی یک منبع واحد تعیین نمی شوند. برای مثال، چندین عنصر رفتاری نظیر اضطراب، بی ارادگی و ترس های غیرمنطقی ممکن است در کنار یکدیگر قرار بگیرند و تشکیل صفت سطحی روان جور خویی را بدهند؛ بنابراین این صفت حاصل مجموعه ای مرکب از چندین عنصر است بدین مفهوم که از یک مجموعه واحد ناشی نمی شود لذا ماهیتاً ثبات و پایداری کمتری دارند و در نتیجه از اهمیت کمتری برخوردارند. درحالی که صفت های ریشه ای، عامل هایی واحد و یکپارچه دارند که هریک از آنها منبع منحصر به فردی از بعضی وجوه رفتاری افراد به شمار می آیند. صفت های ریشه ای را می توان بر حسب اصل و ریشه آنها به دو نوع تقسیم کرد: صفت های سرشتی[۱۰۶] و صفت های محیط ساخته[۱۰۷]. صفت های سرشتی ریشه در شرایط درونی موجود زنده دارند. این صفت ها، الزاماً ذاتی نیستند ولی وابسته به فیزیولوژی موجود زنده هستند. صفت های محیط ساخته نیز از عوامل مؤثر در محیط اجتماعی و فیزیکی مشتق می شوند. این صفت ها ویژگی های آموختنی و شیوه های رفتار هستند و الگویی را تشکیل می دهند که به وسیله ی محیط شخص بر شخصیت او تحمیل شده و بر آن نقش زده می شود.
۲-۱۳-۶) نظریه شناختی- اجتماعی آلبرت بندورا (۱۹۶۳)
بندورا (۱۹۶۳، به نقل از شورلتز، ۱۳۹۱) در نظریه یادگیری اجتماعی خود تأکید می کند که تقویت یک شرط ضروری برای اکتساب، نگهداری و تغییر رفتار است و رفتار یک شخص در نتیجه ی پیامدهای آن یعنی، تقویت هایی که مستقیما به وسیله شخص تجربه می شوند، تغییر می کند ولی همه شکل های رفتار به طور بالقوه می توانند در غیاب تجربه ی مستقیم تقویت نیز آموخته شوند به عبارتی افراد می توانند بجای اینکه مجبور باشند، تقویت را شخصا تجربه کنند با مشاهده رفتار دیگران و پیامدهای رفتاری آنها نیز رفتارهای جدیدی را یاد بگیرند. بندورا وجود متغیرهای تأثیر گذار درونی را به کلی مردود نمی داند؛ بلکه معتقد است فرایندهای شناختی یا فکری می توانند بر یادگیری مشاهده ای تأثیر بگذارند. یک فرد رفتاری را که در دیگران می بیند، به طور خودکار عیناً نسخه برداری یا تکرار نمی کند، بلکه تصمیمی هشیار و ارادی می گیرد که آیا به همان طریق عمل کند یا نه! برای این کار شخص باید بتواند پیامدهایی را که در رفتار دیگران مشاهده کرده و هنوز شخصاً تجربه نکرده است، پیش بینی و درک کند و این مکانیسم فرایندهای شناختی خود شخص است.
۲-۱۳-۷) نظریه پیشگویی کامبخش[۱۰۸] (برملد، ۱۹۷۲)
برملد (به نقل از ویلکینز، ۱۹۷۶) بیان می کند که افراد نباید به سادگی خودشان را با انتظارات سطحی و دست پایین راحت کنند، بلکه در عوض می باید انتظارات مثبت و بزرگ را به وجود بیاورند و بی درنگ برنامه هایی تهاجمی برای دستیابی به آن تدوین نمایند. این نظریه اشاره به آن دارد که انتظارات افراد، از خودشان و شرایط محیطی شان، پیامدهای بعدی را برای آنها بهمراه می آورد. در این رابطه ویلکینز(۱۹۷۶) به نقل از توماس بیان می کند که اگر افراد شرایط را به طور واقعی تعریف نمایند، آنها دستاوردهایی واقعی خواهند داشت. وقتی افراد شرایط خاصی را برای خود تعریف می کنند، رفتار بعدی و پیامد های آن رفتار از طریق آن معانی ای که به آن شرایط استناد داده، قابل تعیین و پیش بینی است. البته مبنای نحوه تعریف چنین شرایطی، عمیقاً ریشه در هنجارهای فردی و گروهی دارد که تشخیص و تغییر آن را مشکل می سازد. ضمن اینکه علاوه بر اینکه شرایط محیطی بر شکل گیری رفتار اثرگذار است، زمینه و پیشینه افراد نیز نقش خود را در این رابطه ایفا می کند.
ویلکینز به نقل از مرتن (۱۹۵۷) بیان می کند؛ اگر شرایط به طور اشتباه تعریف شود، رفتار جدیدی را به وجود می آورد که ادراکی را که اساساً اشتباه است، درست می نمایاند که با بحث و حرف شفاهی قابل اصلاح نیست بلکه تنها راه حل آن باز تعریف و تغییر شرایط است. مرتن عقیده دارد که تغییر در ساختارها، هنجارها و قوانین باید قبل از تغییر در نگرش یا رفتار اتفاق بیافتد.
نگارش رایج تر نظریه پیشگویی کامبخش در فضیلت های درون گروهی و رذیلت های خارج گروهی مشاهده می شود که ریشه در تعریف اشتباه شرایط و همزمان نظام باورهای درون ساختار اجتماعی گروه دارد. بر این اساس بروز یک رفتار در درون گروه توسط اعضای گروه ممکن است ارزشمند قلمداد شود در حالی که همان رفتار در خارج گروه و در درون گروه های دیگر به گونه ای دیگر تعبیر می شود.
۲-۱۳-۸) نفوذ اجتماعی[۱۰۹]
یکی از مسائلی که همواره در زندگی افراد جلوهگر است، نفوذ اجتماعی است. دیگران میکوشند به روش های مختلف ما را وادارند که به دلخواه آنان فکر، احساس و رفتار کنیم. متقابلاً ما نیز در صدد تأثیرگذاری بر افکار، احساسات و رفتار آنان برمیآییم. «تأثیر اطرافیان در محیط اجتماعی هم بر نگرشها و هم بر رفتار فرد، یکی از قدیمیترین و برجستهترین موضوعات هم در کتابهای جامعهشناسی و هم در کتابهای روانشناسی اجتماعی بوده است (استرایکر و همکاران، ۱۳۷۶).
فرنچ و ریون (به نقل از فرانزوی، ۱۳۸۱) بیان می کنند که نفوذ اجتماعی مستلزم آن است که شخص یا گروه برای تغییر نگرشها یا رفتار دیگران، “قدرت اجتماعی” خود را اعمال کند. منظور از قدرت اجتماعی، نیرویی است که شخص نفوذکننده جهت ایجاد تغییر مورد نظر در اختیار دارد. این قدرت محصول دسترسی به برخی منابع و امکانات است (مثل: پاداشها، تنبیهات و اطلاعات) این منابع و امکانات نیز یا محصول جایگاه اجتماعی افراد در جامعه و یا محصول علاقه و تحسین دیگران میباشند. کریمی (۱۳۷۷) نیز اشاره می کند مفهوم نفوذ اجتماعی آن است که کسی توان تحت تأثیر قرار دادن دیگران را چه با گفتار و چه با رفتار خود داشته باشد. وقتی در “عرف” گفته میشود فلانی شخص بانفوذی است، بدین معنی است که او با پول خود و یا از طریق دوستی و آشنایی، قادر به انجام کارهایی است که از همه کس برنمیآید. اما در"روانشناسی اجتماعی” توان همرنگ کردن فرد با گروه و کنترل فرد از سوی گروه است.
نفوذ اجتماعی وقتی روی میدهد که اعمال یک فرد یا یک گروه، رفتار دیگران را تحت تأثیر قرار دهد؛ به یک معنا، اصطلاح نفوذ اجتماعی کوششی است، عمدی از سوی یک فرد یا یک گروه، برای ایجاد تغییر در عقاید یا رفتار دیگران.
تغییر نگرش یک نمونه از نفوذ اجتماعی است، نفوذی که عمدتاً بر ادراک کلامی مبتنی است و عموماً فرض آن بر این است که رفتار انسان دارای مبنای شناختی است. با وجود این راههای دیگری هم برای نفوذ انسانها و کنترل کردن آنها وجود دارد؛ که از آن جمله میتوان کاربرد(راهبردهای) قدرت، دستورات مستقیم، تقاضا کردن و نظایر آنها را نام برد. البته در بسیاری موارد، تسلیم شدن به نفوذ و بهعبارت دیگر، همنوایی اجتماعی، جنبهی سازگارانه دارد؛ مثلاً رانندگی کردن از سمت راست خیابان در کشور ما یک سازگاری ساده با معیارهای ایمنی است؛ اما در انگلستان عکس این عمل، یعنی راندن از سمت چپ خیابان جنبهی سازگارانه دارد.
چگونگی واکنش ما به دستورات یا خواستههای دیگران، در موقعیتهای گوناگون متفاوت است. مسلّم است که ما به تقاضای یک دوست که از ما کمکی خواسته است، به همان شکل پاسخ نمیدهیم که به تقاضای یک فروشندۀ سیّار که برای فروش کالایی به در خانۀ ما آمده و سعی دارد ما را متقاعد کند که کالای او را خریداری کنیم. هر بار ما با کوششی که از سوی دیگران برای نفوذ در رفتار یا نگرش خود مواجه میشویم، باید تصمیم بگیریم که تسلیم بشویم و یا مقاومت کنیم. در مقابل چنین فرایندی، موضوع “کنترل” نهفته است، یعنی میزان کنترلی که ما احساس میکنیم بر زندگی خود داریم در مقابل میزان توان دیگران در تحت تأثیر قرار دادن ما چه اندازه است (کریمی، ۱۳۷۷).
هنگامی که جوئل شارون (۱۳۷۹) از میزان نفوذ و تأثیر فرد صحبت میکند، میگوید: «شناخت اینکه فرد ممکن است بر افراد دیگری که با آنها کنش متقابل دارد، تأثیر بگذارد بسیار آسان است. درک اینکه چگونه ممکن است فردی بر جامعه و الگوهای اجتماعی آن تأثیر داشته باشد، دشوار است. با وجود این، بعضی افراد اگر در “زمینهی اجتماعی” که مساعدت با چنین تأثیری است، عمل کنند و اگر پایگاه قدرت نیرومندی داشته باشند، بیتردید تأثیر بسیار زیادی بر جای خواهند گذاشت. شناخت این نکته مهم است که کوشش برای تأثیر بر جامعه در تضاد با سلطهی آن دسته از الگوهای اجتماعی دیرپایی قرار میگیرند که معمولاً افرادی که از این الگوها نفعی میبرند از آنها دفاع میکنند».
نفوذ اجتماعی سه نوع مهم از پیامدهای رفتاری را به دنبال دارد:
پذیرش[۱۱۰]: پذیرش یعنی اجابت یک درخواست صریح و مستقیم در حضور دیگران. مردم هنگام پذیرش یک درخواست مستقیم ممکن است، قبلاً با آن درخواست موافق باشند یا مخالف؛ یا ممکن است نظری در مورد آن نداشته باشند.
اطاعت[۱۱۱]؛ در موقعی که درخواستهای دیگران را قبول نمیکنیم، دیگران ممکن است به دومین پیامد رفتاری نفوذ اجتماعی یعنی “اطاعت” متوسل شوند. اطاعت عبارت است از انجام یک دستور صریح که معمولاً صادرکنندهی آن شخصی قدرتمند یا دارای پایگاه بالای اجتماعی است. چون اکثر ما از کودکی یاد گرفتهایم به افراد صاحب قدرت احترام بگذاریم و از آنها(مثل معلمان، پدر و مادر، پلیس) اطاعت کنیم. اطاعت از مظاهر قدرت، یک امر متداول و نشانهی پختگی است(فرانزوی، ۱۳۸۱).
همرنگی[۱۱۲]؛ همرنگی یا همنوایی در نتیجۀ فشار غیر مستقیم گروه انجام میگیرد. این امر، ناشی از این واقعیّت است که در بسیاری از موقعیتهای اجتماعی، قواعدی برای رفتار(هنجار اجتماعی) وجود دارد، که معین میکند، افراد جامعه در موقعیّتهای مختلف چه رفتاری باید داشته باشند. غالباً افراد بهاین هنجارها پایبندند و خود را به آنها ملتزم احساس میکنند. گرچه ممکن است در وهلۀ اول تصور کنیم که این هنجارها آزادی فرد را محدود میکنند؛ اما باید توجه داشت که بدون وجود آنها جامعه دچار هرج و مرج خواهد شد(آذربایجانی و همکاران، ۱۳۸۵).
۲-۱۳-۹) نظریه نفوذ اجتماعی[۱۱۳](بیک و همکاران، ۲۰۰۰)
این نظریه اولین بار در سال ۱۹۷۳ توسط آلتمن و تیلور[۱۱۴] پیرامون تکامل روابط بین فردی مطرح شد. نظریه نفوذ اجتماعی بیان می کند که روابط بین افراد همانطور که افراد به طور تدریجی در طول زمان خودشان را برای دیگران افشا می کنند، عمیق تر و با اعتماد بیشتر مستحکم می شود. وقتی فردی تقویت مثبتی از تعامل خود با فرد دیگری دریافت می کند، در طول زمان موضوعات محرمانه تری افشاء می کند و این فرایند چنانچه طرفین احساس مثبت تری نسبت به ارتباطشان پیدا کنند، مستحکم تر می شود و نتیجه نهایی آن افشای بیشتر ویژگی های شخصی لایه های درونی تر فرد است. فرایند خود افشایی تحت تأثیر سه عامل اصلی قرار دارد: ویژگی های شخصیتی، ارزیابی های هزینه/پاداش، و زمینه موقعیتی.
ویژگی های شخصیتی؛ مجموعه واکنش های یک فرد در یکسری لایه های نسبتا وسیعی قرار دارد. هر لایه بسامد مربوط به خود را دارد. لایه ها شامل آیتم هایی نظیر “ورزش"، “کار"، “مذهب"، “سیاست"، و حتی شاید “درستی” و “غلطی” در شرایط مختلف است. درون هریک از این لایه ها، تمایلات کلی یا باورها وجنبه های خاصی از آن باورها خواهد بود. بسامد آن لایه نیز به عمقی که آن لایه دارد، اشاره می کند. به عبارت دیگر، برخی از آیتم ها درون هر لایه سطحی هستند در حالی که بقیه عمیق تر هستند. هر فردی ساختاری منحصر به فرد از الگوی لایه ها و بسامدهای آن دارد. عمیق ترین لایه ها آنهایی هستند که به هسته مرکزی نزدیکترند و بیشتر جنبه خصوصی و محرمانه دارد و کمتر برای سایرین قابل مشاهده است. ویژگی های هسته مرکزی ممکن است ماهیت سایر آیتم هایی که به سطح نزدیکترند را تحت سلطه خود داشته باشد و از این آیتم های سطحی تر در پنهان کردن و پوشاندن شخصیت هسته ای فرد استفاده می شود. نظریه نفوذ اجتماعی در واقع بیان می کند که افراد وقتی کسی را پیدا می کنند که با ویژگی های شخصیتی شان تناسب دارند، خواهان پرده برداری از آیتم هایی هستند که به هسته مرکزی نزدیکتر هستند. همانطور که پذیرش دیگران در طول زمان اتفاق می افتد، همانطور هم افراد به تدریج جنبه هایی از خودشان را برای آنها برملا می کنند.
ارزیابی های هزینه/ پاداش؛ یکی از عوامل اصلی ای که میزان خودافشایی به دیگران را شکل می دهد، محاسباتی است که افراد از منافع و هزینه های مرتبط با این اقدام دارند. این محاسبه برای هر فرد منحصر به فرد است چرا که هر فرد ارزش های متفاوتی برای رفتارهای متفاوت قائل است و دارای لایه ها و بسامدهای شخصیتی متفاوتی است. پاداش ها و هزینه ها بر مبنای تعاملات فعلی، تعاملات آتی مورد انتظار و جمع بندی ارزشیابی های تعاملات گذشته مورد محاسبه قرار می گیرد. خودافشایی بیشتر تنها زمانی اتفاق می افتد که پاداش ها بیشتر از هزینه ها برآورد شود، در غیر اینصورت این خودافشایی به کندی پیش می رود.
زمینه موقعیتی؛ آلتمن و تیلور (۱۹۷۳) بر این باور هستند که فرایند نفوذ اجتماعی در مراحل آغازین تعامل سریع تر پیش می رود و لایه های خارجی شخصیت راحت تر نفوذ پذیر است و سپس به کندی پیش می رود. افراد در مورد به اشتراک گذاری احساسات و ارزش های هسته ای شان بسیار محتاط هستند به جز با آنهایی که زمان بیشتری در تماس بوده اند، نسبت پاداش به هزینه مثبت، و با لایه های شخصیتی تناسب بیشتری وجود داشته باشد. ارزیابی های هزینه/فایده قبلی اثر زیادی بر واکنش های بعدی به یک رفتار معین دارد. انتظاراتی که نسبت به آینده یک رابطه وجود دارد نیز نقش کلیدی بازی می کند. همچنین برخی از افراد تمایل بیشتری دارند که سریع تر اطلاعات درونی شان را برای دیگران افشا کنند ولی برخی دیگر محتاط تر هستند.
۲-۱۳-۱۰) نظریه تسهیل اجتماعی (ساندرز، ۱۹۸۰)
اصطلاح تسهیل یا آسانسازی اجتماعی توسط فلوید آلپورت[۱۱۵] در سال ۱۹۲۰ وضع شد. آلپورت درصدد بود تاثیر حضور دیگران بر انجام تکلیف را بررسی کند. او برای بررسی این امر چندین آزمایش انجام داد. نتایج آزمایشات او نشان داد که پاسخهای آزمودنیها در تکالیف ساده و پیچیده به هنگام حضور دیگران، هم از نظر کمی و هم از لحاظ کیفی در سطح بالاتری قرار دارند.
با وجود آنکه نتایج آزمایشات عمومی بر تسهیل عملکرد افراد در حضور دیگران دلالت داشت، آلپورت با دقت نظر بیان کرد که این پدیده در مورد همه افراد صدق نمیکند و تفاوتهای فردی بسیاری در این امر مشاهده می شود. بصورتی که برخی افراد در حضور دیگران خطاهای بیشتری مرتکب میشوند. مطالعات آلپورت، زمینه را برای تحقیق در این زمینه فراهم نمود. تحقیقات بعدی نشان دادند که حضور دیگران همیشه موجب بهبود عملکرد افراد نمی شود و گاهی به آن آسیب میرساند.
در سال ۱۹۶۵ زایونک[۱۱۶] برای توجیه نتایج ضد و نقیض به دست آمده از تاثیر تماشاچی بر عملکرد فرد، نظریه “کشاننده در تسهیل اجتماعی[۱۱۷]” را ارائه نمود. نظریه او بر این اساس است که حضور دیگران یک منبع تهییج یا برانگیختگی است. حضور دیگران بویژه هنگامی که توجه دقیقی به عملکرد فرد دارند موجب احساس برانگیختگی بیشتر میشود. این امر به این علت روی میدهد که تماشاچیان میتوانند غیر قابل پیشبینی باشند و نوعی احساس عدم اطمینان را در فرد ایجاد کنند. برانگیختگی، پاسخهای خوب آموخته شده را در فرد افزایش میدهد که در این الگو از آنها به عنوان “پاسخهای غالب یا مسلط” یاد میشود. در صورتی که پاسخهای غالب فرد با انجام تکلیف متناسب باشد برانگیختگی باعث افزایش سطح عملکرد فرد میشود ولی اگر پاسخهای غالب با عملکرد فرد تداخل داشته باشد بر عملکرد فرد تاثیر منفی میگذارد. بنابراین یک بازیگر با تجربه و کهنهکار در حضور تماشاچیان بهترین بازی خود را به نمایش میگذارد ولی فردی که برای اولین بار نقشی را بازی میکند حضور دیگران ممکن است باعث ایجاد ترس شدید و فراموشی مطلب در وی شود. مطالعات اولیه که برای بررسی نظریه زایونک صورت گرفت عموما به نتایج مثبتی دست یافتند. محققین در مطالعات بعدی به بررسی علت برانگیختگی در افراد پرداختند. کوترل[۱۱۸] در سال ۱۹۷۲ بیان کرد که این حضور صرف دیگران نیست که سبب برانگیختگی میشود بلکه انتظار قضاوتی است که شخص فکر میکند تماشاگران نسبت به عملکرد او خواهند داشت. بنابراین اگر از آزمودنی بخواهیم تکلیف را در مقابل تماشاچیانی که چشمشان بسته است انجام دهد باید برانگیختگی کمتری نشان دهد. آزمایشات، این نظریه را تایید کردند و نشان دادند که اگر تماشاچیان، توانایی ارزیابی عملکرد آزمودنیها را داشته باشند، آزمودنی انگیختگی بیشتری را تجربه میکند. بارون[۱۱۹] (۱۹۷۸) معتقد بود برانگیختگی فرد در حضور دیگران به علت تعارض میان دو گرایش است:
۱- گرایش توجه به وظیفه.
۲- گرایش توجه مستقیم به تماشاگر.
لذا افراد هنگام انجام وظایف مختلف در حضور دیگران بیشتر از زمانی که تنها به تکلیف میپردازند دچار حواسپرتی میشوند. به عنوان مثال وقتی که شما یک سخنرانی را در برابر جمع بزرگی ارائه میدهید ممکن است توجه خود را معطوف به فردی کنید که در ردیف آخر به خواب فرو رفته است و این کار حواس شما را از سخنرانی منحرف کند و منجر به برانگیختگی شود و در نتیجه کمتر تحت تاثیر حاضران بیدار قرار میگیرید و همین امر به بهبود عملکرد شما می انجامد. در مجموع یافتهها تایید میکند که صرف حضور دیگران برانگیزاننده است و بر عملکرد افراد تاثیر میگذارد ولی احتمال مورد ارزیابی دیگران قرار گرفتن، باعث افزایش میزان برانگیختگی و تقویت تسهیل اجتماعی میشود (ساندرز، ۱۹۸۰).
۲-۱۳-۱۱) نظریه ارزیابی شناختی(آمبروس و کولیک، ۱۹۹۹)
این نظریه در سال ۱۹۷۱ توسط دسی [۱۲۰] در روانشناسی مطرح شد تا اثرات پیامدهای خارجی بر انگیزش درونی افراد را توضیح دهد. در این نظریه دو زیرسیستم انگیزشی وجود دارد: یکی درونی است و دیگری برونی. افراد برانگیخته درونی، مرکز علّی درونی دارند؛ بدین معنا که علت رفتاری این افراد نیازهای درونی آنها است و کارها را به خاطر پاداش ها و رضایت درونی انجام می دهند. چنانچه این افراد رفتارشان را به عوامل شرایطی (سیستم بازخورد و سیستم پاداش) استناد کنند در این صورت از علل درونی به علل بیرونی تغییر مشی داده و درنتیجه باعث کاهش انگیزش درونی آنها می شود.
متغیرهای شرایطی اگر به عنوان عامل کنترل کننده رفتار در نظر گرفته شوند، مسئله ساز است. برای مثال بازخورد از منبع بیرونی اگر به عنوان کنترل کننده ادراک شود باعث کاهش انگیزش درونی می شود. ولی اگر بازخورد عامل شایستگی رفتاری باشد باعث افزایش انگیزش درونی می شود. بنابراین در محیط های کاری که استنادات به عوامل بیرونی کنترلی کمتر احساس شود، و افراد بر مبنای تقدیر و بازخورد مثبت احساس شایستگی بیشتری داشته باشند، به صورت درونی بیشتر برانگیخته می شوند. تحقیقات نشان دهنده اثرات منفی پاداش بر انگیزش درونی(تحت سنجه میزان زمانی که فرد برای انجام وظیفه اختصاص می دهد) می باشد، بویژه وقتی که این جوایز مورد انتظار بوده باشد و ارتباطی با استانداردهای عملکردی خاص نداشته باشد. همچنین جوایز غیر منتظره نیز اثرات مشخصی برآن ندارد. همچنین معمولا بازخورد منفی به عوامل بیرونی نسبت داده می شود و بازخورد مثبت به عوامل درونی.
بطور کلی افراد با انگیزه های درونی وقتی بازخورد شایستگی(عبارتست از اینکه به دلیل آنکه فرد در انجام این وظیفه شایسته است، به او پول بدهیم) دریافت می کنند، برانگیخته می شوند و افراد با انگیزه های بیرونی وقتی بازخورد کنترلی (عبارتست از اینکه فرد باید کاری را به خوبی انجام دهد چرا که فرد در ازای انجام این کار پول دریافت می کند)دریافت می کنند، برانگیخته می شوند. همچنین تحقیقات نشان می دهد که وجود ناظر با هدف کنترل رفتار، انگیزه کاری کمتری را نسبت به زمانی که ناظر وجود ندارد و یا ناظر با هدف غیر کنترلی حضور دارد، به وجود می آورد. همچنین حضور ناظری که علت حضورش مشخص نیست نیز از نظر انگیزش درونی نتیجه مشابه حضورناظر با هدف کنترل به همراه خواهد داشت. نهایتا، تحقیقات نشان می دهد وقتی که به یک وظیفه برچسب کار خورده می شود، انگیزه های درونی در آن کاهش پیدا می کند چرا که افراد به دنبال دریافت پاداش بیرونی و حق الزحمه هستند. ولی وقتی که به یک وظیفه برچسب ایفای نقش خورده می شود، عوامل انگیزشی درونی مثل لذت، آرامش و احساس خود باوری بارور می شود.
۲-۱۳-۱۲) نظریه نقش (جاجرمی، ۱۳۸۶)
به تعبیر شکسپیر، جهان اجتماعی را می توان به صحنه نمایش تشبیه کرد که در آن، آدمیان هریک، در طول زندگی خویش نقش های متفاوتی را ایفا می کنند. شخصیت فرد و انتظارات جامعه از صاحب نقش، دو عامل مهمی هستند که بر ایفای نقش تأثیر می گذارند. تحولات اقتصادی و اجتماعی نیز سبب می شوند، موقعیت و اهمیت نقش ها تغییر کند.
نقش ها با پایگاه[۱۲۱] پیوند دارند. پایگاه را معمولا به عنوان رتبه یا موقعیت شخص در گروه، یا یک گروه در رابطه با گروه های دیگر، تعریف می کنند. نقش، رفتار مورد انتظار از کسی است که صاحب یک پایگاه ویژه است (هارتن و هانت[۱۲۲]، ۱۹۸۹). از آنجا که افراد می توانند صاحب پایگاه های متعدد باشند، انتظارات متفاوتی نیز در مورد نقش هایی که باید آن ها را به طور مناسب ایفا کنند، وجود دارند.
پایگاه ها و نقش های اجتماعی را می توان به دو نوع انتسابی[۱۲۳] و اکتسابی[۱۲۴] تقسیم کرد. نقش های انتسابی را جامعه به افراد می دهد؛ صرف نظر از کیفیات یا تلاش هایی که آنها انجام می دهند. اما نقش های اکتسابی را افراد خود با تلاش هایشان به دست می آورند(ساروخانی، ۱۳۷۰).
رهیافت ساختاری نظریه نقش توصیفی از نقش های واقع در نظام اجتماعی بدست می دهد که هر پایگاه اجتماعی در جامعه را مورد بررسی قرار می دهد و تلاش می کند مجموعه استاندارد حقوق و وظایف مربوط به یک گونه ی آرمانی آن موقعیت توصیف شود. انتظارات جامعه برای تحقق حقوق و وظایف پایگاه، نقش را تشکیل می دهند. برای مثال پایگاه خادمی با پایگاه کارمندی نقش های متفاوتی دارند. در کنار هر نقش، شرکای متفاوتی هستند که هر کدام مجموعه انتظارات خاص خودشان را از صاحب نقش دارند. برای مثال خادم می تواند زائرین و مسئولین را به عنوان شرکای نقش خود داشته باشد که هر یک از آن ها، انتظارات تا اندازه ای متفاوت را از رفتار او داشته باشند. جمع کل انتظارات این شرکا، مجموعه نقش[۱۲۵] است. هر گاه این انتظارات با یکدیگر ناسازگار باشند، جامعه شناسان از تضاد نقش[۱۲۶] و فشار نقش[۱۲۷] سخن می گویند.
هر نقش اجتماعی از ترکیب سه عنصر تشکیل می شود: “انتظارات متقابل” کنشگران از یکدیگر، “هنجارها و ارزش ها"یی که رفتار کنشگران را هدایت می کنند، و “ضمانت اجراها” که به پاداش یا کیفر رفتار طرف مقابل بر اساس تطابق یا عدم تطابق با انتظارات می پردازد. در اینجا تأکید بر شیوه هایی است که در آن ها، افراد نقش دیگری را بر عهده می گیرند، نقش های خاص خود را می سازند، پاسخ های دیگران را به نقش هایشان پیش بینی می کنند و بالاخره، نقش ویژه ی خود را ایفا می کنند. در برخی روایت های این نظریه، برای مثال روایت اروینگ گافمن، شیوه هایی مورد توجه هستند که در آن ها، نقش ها، بازی می شوند. گاهی اوقات ممکن است، افراد نقش های خود را به طور کامل بپذیرند و تمامی جزئیات مربوط به نقش خود را به شکل دل پذیری بازی کنند. اما گاهی نیز ممکن است آن ها بازی نقش های خود را با طعنه همراه سازند و از آن فاصله بگیرند؛ آنها با این اقدام می خواهند نشان دهند، بیشتر از نقش ساده ای هستند که آن را بازی می کنند. برای مثال، ممکن است کارمند ساده ای که تحصیلات عالی دارد و جایگاه خود را بالاتر از وضعیت کنونی می داند، از پذیرش کامل نقش کارمند ساده خودداری کند. همچنین ممکن است، آن ها نقش هایشان را به شکلی ریشخند آمیز بازی کنند تا پیامدهای موقعیت را اداره کنند(ساروخانی، ۱۳۷۰).
۲-۱۳-۱۳) نظریه برابری[۱۲۸](رابینز، ۱۳۸۷)
نظریه برابری یا عدالت که اولین بار توسط استاسی آدامز[۱۲۹] نامگذاری شد. بر این پایه استوار است که اشخاص میخواهند با آنها به عدالت رفتار شود. در این نظریه برابری به عنوان باوری که با ما در ارتباط با دیگران به عدالت رفتار شده است، تعریف میشود. بیعدالتی یعنی اینکه با ما در ارتباط بادیگران به عدالت رفتار نشده است.
زند و همکاران (۱۳۸۶) در پژوهشی به بررسی تاثیر گروه درمانی انگیزشی بر اختلالات روانی در افراد وابسته به مواد پرداختند. نتایج نشان داد که گروه درمانی انگیزشی پس از اجرای ۱۴ جلسه اختلالات روانی افراد وابسته به مواد را کاهش می دهد اما در دوره پیگیری دو ماهه مشخص شد این درمان فقط اختلالات خودبیمار انگاری، هیستری، شکایات جسمانی و حساسیت در روابط بین فردی افراد وابسته به مواد را کاهش می دهد.
در پژوهشی دیگر بوزانی (۱۳۸۵، به نقل از گلستانی،۱۳۸۷) تأثیر دو روش آموزش به شیوه سخنرانی و مشاوره گروهی را بر تغییر نگرش معتادان نسبت به مواد مخدر مورد مقایسه قرار داد. گروه نمونه را در این پژوهش ۳۰ نفر معتادان مرد تشکیل می داد که به طور تصادفی از بین ۱۸۲ نفر از معتادانی انتخاب شده بودند که در مرکز بازپرسی شهر اصفهان تحت درمان بودند. نتایج نشان داد که روش مشاوره گروهی بر خلاف روش سخنرانی توانسته است تغییرات معنی داری در نگرش معتادان نسبت به مواد مخدر ایجاد نماید.
شاهی (۱۳۸۳) در پژوهشی دیگر نشان دادند که میانگین نمرات افراد وابسته به مواد روانگردان نسبت به افراد عادی در تمامی زیر مقیاس های سلامت عمومی بطور پایایی بالاتر است و این افراد استرس، اضطراب و افسردگی بالایی را گزارش می کنند.
غفاری نژاد، ضیاءالدین، پویا (۱۳۸۲) در پژوهشی به مقایسه اختلالات روانی در معتادان به تریاک و هروئین پرداخت. نتایج نشان داد که نمره مقیاس های وسواس و اجبار، اضطراب، ترس مرضی، روان پریشی ضریب کلی علائم مرضی و مجموع علائم مثبت مرضی به صورت معنی داری در بیماران وابسته به هروئین از بیماران وابسته به تریاک بیشتر بود.
ناظر و همکاران (۱۳۸۰) در پژوهشی بر روی یک نمونه ۲۴۰ نفری معتاد به مواد افیونی نشان دادند که شایعترین اختلال در معتادان به مواد افیونی، اختلالات ضداجتماعی، افسردگی، استرس و اضطراب می باشد.
ب) پژوهش های انجام شده در خارج از کشور
آلورد[۶۸] (۲۰۱۴) در پژوهشی به اثربخشی گروه درمانی مراحل تغییر بر انعطاف پذیری کنشی، کیفیت زندگی و استرس ادراک شده در افراد وابسته به سوء مصرف مواد پرداخت. نمونه تحقیق شامل ۲۵ نفر بود. نتایج نشان داد که گروه درمانی مراحل تغییر پس از اجرای ۲۰ در گروه آزمایش افراد وابسته به سومصرف مواد باعث افزایش انعطاف پذیری کنشی و کیفیت زندگی آنان و کاهش استرس ادراک شده در این افراد می شود. در نتیجه گروه درمانی مراحل تغییر بر انعطاف پذیری کنشی و کیفیت زندگی و کاهش استرس ادراک شده افراد مبتلا به سومصرف مواد اثربخش است.
جان[۶۹] (۲۰۱۴) در تحقیقی دیگر به تاثیر گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر استرس و اضطراب طی ۱۴ هفته مداخله درمانی و پیگیری آن پس از سه ماه بر روی افراد وابسته به مواد به این نتیجه دست یافت که گروه درمان مبتنی بر مراحل تغییر باعث کاهش سطح استرس و اضطراب گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل می گردد. در نتیجه گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر رویکرد درمانی اثربخش بر کاهش استرس و اضطراب افراد وابسته به مواد است.
یلماز[۷۰] و همکاران (۲۰۱۴) در شواهد پژوهشی خود نشان دادند، که باورهای فراشناختی منفی در مورد غیرقابل کنترل بودن و خطرنگرانی به طور معناداری پیش بینی کننده افسردگی، استرس و اضطراب افراد وابسته به سومصرف مواد می باشند.
جی یونگ[۷۱] (۲۰۱۳) تحقیقی بر روی افراد وابسته به مواد انجام داد و نتایج حاکی از آن بود که بین باورهای فراشناختی و ابعادش (نشخوار ذهنی، باورهای غیرمنطقی درباره نگرانی) و سلامت روان و ابعادش (اضطراب و افسردگی) و استرس افراد مبتلا به مواد با افراد عادی تفاوت معناداری وجود دارد و افراد وابسته به مواد دارای باورهای فراشناختی بالاتر و میزان اضطراب، افسردگی و استرس بالاتری هستند.
بارتین[۷۲] و همکاران (۲۰۱۳، به نقل از مرادی و همکاران،۱۳۹۲) در پژوهشی نشان داد که، برنامه پیشگیری از مصرف مواد مخدر که شامل مهارت های رد یا طرد مواد مخدر، هنجارهای ضد مواد مخدر، مهارت های خودمدیریتی فردی و مهارت های عمومی اجتماعی بود تلاش داشت تا مهارت های مقاومت در برابر مواد مخدر و اطلاعاتی درباره نحوه مقابله با مواد مخدر و همچنین کاهش انگیزه مصرف را ارائه نماید. این مطالعه نشان داد که در گروه مداخله میزان مصرف سیگار، مشروبات الکلی و مواد مخدر نسبت به گروه شاهد کاهش یافته است و برنامه آموزشی دارای ثمرات مثبت بر شناخت و نگرش و متغیرهای شخصیتی که در مصرف مواد تاثیر دارند، بوده است.
راسل[۷۳] (۲۰۱۳) در پژوهشی به اثربخشی گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر باورهای فراشناختی افراد وابسته به مواد افیونی پرداخت. نمونه تحقیق شامل ۳۰ تن بود. پروتکل درمانی گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر در طی ۱۴ جلسه برگزار شد. نتایج نشان داد که گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر باعث باور مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری، اطمینان شناختی کم، نیاز به کنترل افکار و وقوف شناختی افراد وابسته به مواد افیونی گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل می گردد و گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر کاهش باورهای فراشناختی افراد وابسته به مواد افیونی تاثیر زیادی دارد.
مار[۷۴] و همکاران (۲۰۱۳) در طی پژوهشی بر روی بیماران وابسته به سومصرف مواد تاثیر گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر را بر میزان تاب آوری و عزت نفس در یک نمونه ۳۰ نفری را بررسی نمودند و گزارش کردند که اقدامات درمانی بعد از ۱۴ جلسه بر روی گروه آزمایش تاثیر زیادی در افزایش تاب آوری و عزت نفس افراد مبتلا به سوء مصرف مواد دارد.
یون[۷۵] (۲۰۱۲) در پژوهشی که بر روی بیماران وابسته به سومصرف مواد انجام داد به بررسی باورهای فراشناختی با وسوسه مصرف مواد در یک نمونه ۲۰۰ نفری پرداخت. وی بیان کرد که بین باورهای فراشناختی نشخوارفکری و اطمینان شناختی ضعیف با وسوسه رابطه مثبت معنی داری وجود دارد و نشخوارفکری و اطمینان شناختی و در کل باورهای فراشناختی میزان بالای وسوسه مصرف مواد را پیش بینی می کنند.
پاتریک[۷۶] (۲۰۱۲) تأثیر گروه درمانی مراحل تغییر (انگیزشی) بر کاهش علائم استرس و افزایش نشخوار ذهنی افراد وابسته به سومصرف مواد را مطالعه کرد و دریافت که مداخله گروه درمانی بر پایه مدل انگیزشی پس از اجرای ۱۲ جلسه در کاهش علائم استرس بعد از گذشت سه هفته و نشخوار ذهنی و پاسخ های نشخواری افراد مبتلا به سومصرف مواد موثر است.
اریکیلا[۷۷] و همکاران (۲۰۱۲) تاثیر درمان مبتنی بر مراحل تغییر را به شیوه گروهی را بر باورهای غیرمنطقی و اضطراب افراد وابسته به سوء مصرف مواد را مورد پژوهش قرار دادند. نتایج نشان داد که باورهای غیرمنطقی افراد و میزان اضظراب افراد مبتلا به مصرف مواد پس از اجرای ۱۴ جلسه مداخله درمانی بهبود قابل ملاحظه ای داشته و بطور معناداری کاهش یافته است و در نتیجه مشخص شد که درمان مبتنی بر مراحل تغییر به شیوه گروهی بر کاهش باورهای غیرمنطقی و اضطراب افراد وابسته به سوء مصرف مواد تاثیر دارد.
کارت رایت، هالتون[۷۸] و ولز (۲۰۱۱) در پژوهشی دیگر بر روی یک نمونه ۲۰۰ نفری از بیماران وابسته به سومصرف مواد به این نتیجه رسیدند که باورهای فراشناختی مثبت نگرانی و منفی ارتباط مستقیمی با استعداد افراد در برابر نگرانی آسیب شناختی دارد.
دیویدسون[۷۹] (۲۰۱۰، به نقل از فرزادی،۱۳۹۰) به بررسی رابطه تاب آوری و ناگویی هیجانی با وسوسه در معتادین به مصرف مواد افیونی پرداختند و نتایج نشان داد که، رابطه معناداری بین ناگویی هیجانی با وسوسه مصرف مواد در معتادین وجود دارد و بین تاب آوری و وسوسه مصرف مواد رابطه منفی معناداری وجود دارد و استرس بطور معناداری پیش بینی کننده وسوسه سوء مصرف مواد معتادین است.
میلیز و کورنبلیت[۸۰] (۲۰۰۹، به نقل از عاشوری،۱۳۸۸) در پژوهشی که انجام دادند نشان دادند، ۷ تا ۱۰ درصد بیماران وابسته به سومصرف مواد اختلالات خلقی شدیدی را تجربه می کنند که با عوامل استرس زا ارتباط مثبت دارد.
واتکینز[۸۱] (۲۰۰۹، به نقل از بهزادپور و مطهری،۱۳۹۱) در پژوهشی بیان داشت که تمایل بیشتر برای نشخوار فکری و وسوسه با نیاز بیشتر برای درک موقعیت، اهمیت فردی موقعیت و راهبردهای تحلیلی موقعیت همرا است.
ون برکل و هلی کاترین[۸۲] (۲۰۰۹) به بررسی ویژگی های شخصیتی، استرس و استراتژی های مقابله ای در میان بیماران وابسته به سومصرف مواد و افراد بهنجار پرداخت و دریافتند که بیماران وابسته به سومصرف مواد ویژگی روان رنجورخویی بیشتری دارند و در سایر ابعاد شخصیتی پایین تر از افراد بهنجار هستند و بیشتر از روش مقابله ای اجتنابی و هیجانی و کمتر از روش مسئله مدار استفاده می کنند.
استیل[۸۳] (۲۰۰۹) به مطالعه مقایسه میان انعطاف پذیری کنشی و سبک های مقابله با استرس در یک نمونه ۲۰۰ نفری بیماران وابسته به سومصرف مواد و بهنجار پرداخت. نتایج نشان داد بیماران وابسته به سومصرف مواد با افراد بهنجار از لحاظ انعطاف پذیری کنشی و سبک های مقابله با استرس تفاوت دارند و بیماران وابسته به سومصرف مواد انعطاف پذیری کمتری را نشان می دهند و بیشتر از راهبردهای اجتنابی و هیجانی استفاده می کنند.
مایر[۸۴] (۲۰۰۸) تحقیقی با عنوان مقایسه نشخوار فکری و انعطاف پذیری کنشی و ادراک استرس را در بین بیماران وابسته به سومصرف مواد و افرا عادی انجام دادند. این پژوهش بر روی ۱۰۰ بیماران وابسته به سومصرف مواد و ۱۰۰ فرد بهنجار انجام پذیرفت نتیجه نشان داد که بیماران وابسته به سومصرف مواد از لحاظ مقایسه نشخوار فکری و ادراک استرس با افراد سالم متفاوتند و در واقع ادراک استرس بالاتری دارند و پاسخ های نشخواری و منحرف کننده حواس بالاتری نسبت به افراد سالم دارند.
شارون جیل و ویل کاسپی[۸۵] (۲۰۰۶، به نقل از فارسی نژاد،۱۳۹۰) در بررسی یک نمونه ۱۸۰ نفری بیماران وابسته به سومصرف مواد به مطالعه افسردگی و استرس به عنوان پیش بینهای سبک های انطباق روانی پرداختند. این پژوهش نشان داد در بیماران وابسته به سومصرف مواد افسردگی و استرس با سبک مسئله مدار رابطه منفی دارد و بطور منفی آن را پیش بینی می کند در حالیکه با افسردگی و استرس با سبک های گریز و هیجانی رابطه مثبت معناداری دارد و بطور معناداری قادر به پیش بینی آن ها می باشد.
فصل سوم: روش شناسی پژوهش
روش تحقیق
در این پژوهش از روش تحقیق شبه آزمایشی (طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل برابر) استفاده شد. به دلیل اینکه پژوهش حاضر به دنبال تغییر ایجاد شده ناشی از اجرای گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی افراد مبتلا به سومصرف مواد افیونی بود، از این طرح استفاده شد. در این طرح افراد وابسته به سوء مصرف مواد افیونی به صورت نمونه گیری در دسترس و داوطلبانه انتخاب و به صورت داوطلبانه در گروه های آزمایش و کنترل جایگزین شدند. همچنین قبل از اجرای مداخله گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر، افراد وابسته به سوء مصرف مواد افیونی انتخاب شده در هر دو گروه بوسیله پیش آزمون انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی مورد اندازه گیری قرار گرفتند. نقش پیش آزمون در این طرح اعمال کنترل و مقایسه انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی گروه های آزمایش و کنترل در پیش آزمون و پس آزمون بود. سپس بعد از جلسات درمانی گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر روی گروه آزمایش، پس آزمونی از هر دو گروه گرفته شد و در نتیجه تعیین شد، که آیا در افراد وابسته به سومصرف مواد افیونی تغییرات ایجاد شده در انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی ناشی از جلسات گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بوده است یا خیر.
جامعه آماری
جامعه آماری در پژوهش حاضر عبارت از کلیه افراد مبتلا به سوء مصرف مواد افیونی مراجعه کننده به کلینیک های درمان اعتیاد شهر ارومیه در سال ۱۳۹۳ بود.
نمونه گیری و حجم نمونه پژوهش
نمونه این پژوهش شامل ۳۰ نفر از افراد مبتلا به سوء مصرف مواد افیونی در مرحله عمل و نگهداری انگیزشی بود که بصورت نمونه گیری در دسترس و داوطلبانه انتخاب شدند و سپس از میان نمونه پژوهش بطور داوطلبانه ۱۵ نفر در گروه کنترل و ۱۵ نفر در گروه آزمایش گماشته شدند.
ابزار پژوهش
الف) پرسشنامه انعطاف پذیری کنشی:
کونور و دیویدسون (۲۰۰۳) این پرسشنامه را به منظور سنجش تاب آوری تهیه نمودند. سازندگان این پرسشنامه بر این باورند که این پرسشنامه به خوبی می تواند افراد تاب آور را از غیر تاب آور در گروه های بالینی و غیر بالینی جدا کند و می تواند در موقعیت های پژوهشی و بالینی بکار برده شود. این پرسشنامه دارای ۲۶ گویه است که در یک مقیاس لیکرت بین صفر (کاملاً نادرست) و پنج (همیشه درست) نمره گذاری می شود (حسینی، ۱۳۹۱).
محمدی (۱۳۸۴) در پژوهشی ضریب پایایی این پرسشنامه را با روش آلفای کرونباخ ۸۹/۰ بدست آورد. شاکری نیا و محمدپور (۱۳۸۹، به نقل از حسینی، ۱۳۹۱) در پژوهشی ضریب پایایی این پرسشنامه را از طریق آلفای کرونباخ ۹۰/۰ بدست آوردند. مشعل پور (۱۳۸۹، به نقل از حسینی، ۱۳۹۱) در پژوهشی از طریق همبسته نمودن آن با مقیاس سرسختی روانشناختی اهواز با محاسبه ضریب همبستگی ۶۴/۰ در سطح معنی داری (۰۰۰۱/۰p<) نشان دادند که این سازه از روایی نسبتا بالایی برخوردار است. در پژوهشی دیگر حسینی (۱۳۹۱) نیز ضریب پایایی پرسشنامه از طریق آلفای کرونباخ ۸۷/۰ محاسبه نمود.
در تحقیق حاضر نیز ضریب پایایی پرسشنامه با روش آلفای کرونباخ ۸۲۰ بدست آمد.
ب) پرسشنامه باورهای فراشناخت (۳۰-MCQ):
این پرسشنامه، یک ابزار ۳۰ گویه ای خود گزارشی است که باورهای افراد درباره تفکرشان را می سنجد. این ابزار به منظور سنجش چند عنصر فراشناختی، خصیصه ای که برخی از آنها نقش محوری در مدل فراشناختی اختلال روانشناختی دارند طراحی شده است. پاسخ ها در این مقیاس بر پایه چهار درجه ای لیکرت: ۱= موافق نیستم تا ۴= خیلی زیاد موافقم محاسبه می شود. این مقیاس ها دارای پنج خرده مقیاس است: ۱) باورهای مثبت درباره نگرانی، ۲) باورهایی درباره کنترل ناپذیری و خطرافکار، ۳) باورهایی درباره اطمینان شناختی، ۴) باورهایی درباره نیاز به کنترل افکار و ۵) وقوف شناختی است (زمانزاده، ۱۳۹۲).
در تحقیقات ولز و همکاران (۲۰۰۴، به نقل از زمانزاده، ۱۳۹۲) دامنه ضریب آلفای کرونباخ برای خرده مقیاس ها از ۷۲/۰ تا ۹۳/۰ و پایایی آن به روش بازآزمایی برای نمره کل پس از دوره ۱۸ تا ۲۲ روزه ۷۵/۰ و برای خرده مقیاس ها ۵۹/۰ تا ۸۷/۰ گزارش شد. شیرین زاده دستگیری و همکاران (۱۳۸۷، به نقل از زمانزاده، ۱۳۹۲) ضریب همسانی درونی آن را با کمک ضریب آلفای کرونباخ برای کل مقیاس ۹۱/۰ و برای خرده مقیاس های آن در دامنه ۲۸/۰ تا ۶۸/۰ گزارش کرده است. همبستگی زیر مقیاس های آن با کل آزمون در دامنه ۵۸/۰ تا ۸۷/۰ و همبستگی آنها با یکدیگر بین ۲۶/۰ تا ۶۲/۰ بود.
در پژوهش زمانزاده (۱۳۹۲) نیز پایایی پرسشنامه با روش آلفای کرونباخ برای کل پرسشنامه ۸۱/۰ و برای زیر مقیاس های باورهای مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری و خطر، اطمینان شناختی، نیاز به کنترل افکار و خود آگاهی شناختی به ترتیب ۶۰/۰، ۷۴/۰، ۷۲/۰، ۷۱/۰ و ۷۷/۰ بدست آمد.
در تحقیق حاضر نیز ضریب پایایی پرسشنامه با روش آلفای کرونباخ برای باور مثبت درباره نگرانی ۸۰/۰، کنترل ناپذیری ۷۸/۰، اطمینان شناختی کم ۸۱/۰، نیاز به کنترل افکار ۸۰/۰ و برای وقوف شناختی ۷۹/۰ بدست آمد.
نحوه اجرای پژوهش
پس از مراجعه به مرکز ترک اعتیاد و نگهداری افراد مراجعه کننده مبتلا به سوء مصرف مواد و انجام هماهنگی های لازم با مسئولان مرکز خصوصی امید و کسب اجازه برای انجام پژوهش، و پس از هماهنگی های لازم با روانپزشک و روانشناس مرکز ترک، لیست بیماران مبتلا به سومصرف مواد مراجعه کننده طی ۶ ماه گذشته (از اول بهمن ماه تا اخر تیرماه ۱۳۹۳) تهیه شد. بعد از مشاوره با روانشناس مرکز، افراد مبتلا به سوء مصرف مواد که در طی فرایند درمان انگیزشی بودند و با توجه به مصاحبه تخصصی و پارامترهای درمان ۵ مرحله ای انگیزشی توسط روانپزشک و روانشناس مرکز، افراد وابسته به سوء مصرف موادی که در مرحله عمل و نگهداری بودند، شناسایی شدند. سپس با اجاز مرکز اتاقی جهت انجام جلسات درمانی برای دو ماه اجاره شد. پژوهشگر پس از اجازه افراد شرکت کننده در جلسات درمانی از مرکز تقاضای گرفتن فیلم از جلسات درمانی را نمود اما مسئول مرکز بنا به دلایل حقوقی موافقت نکرد. سپس با افراد مبتلا به سومصرف مواد، بصورت انفرادی مصاحبه به عمل آمد و سپس بصورت در دسترس و داوطلبانه ۳۰ نفر از بیمار مبتلا به سومصرف مواد که داوطلب حضور در جلسات و روند پژوهش بودند انتخاب شدند و در گام بعدی از میان نمونه پژوهش بطور داوطلبانه ۱۵ نفر از افرادی که توانایی حضور در جلسات درمانی در طی دو ماه مهر و آبان ماه را داشتند در گروه آزمایش و ۱۵ نفر را در گروه کنترل که تحت درمان متادون بودند، گماشته شدند. سپس قبل از اجرای مداخله درمانی (گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر) در مورد گروه های آزمایش و کنترل، پیش آزمون انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی اجرا شد. برنامه گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر اساس راهنمای عملی گروه درمانی ماردن، کروچ و دیکمنته، ۲۰۰۱، ترجمه ضیاالدین، حسینی فر، نوکنی و طوفانی، ۱۳۹۲ طی ۱۵ جلسه ۶۰ دقیقه ایی روی گروه آزمایش صورت پذیرفت. برنامه درمانی، هر هفته دو جلسه برگزار شد. پس از پایان جلسات پس آزمونی نیز در پایان مداخله بر روی هر دو گروه آزمایش و کنترل اجرا گردید و مقرر شد تا جلسات گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر در فرصت مناسبی برای گروه کنترل اجرا شود. سپس نتایج مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
جلسات گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر
در این تحقیق گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر اساس راهنمای عملی گروه درمانی ماردن، کروچ و دیکمنته، ۲۰۰۱، ترجمه ضیاالدین، حسینی فر، نوکنی و طوفانی، ۱۳۹۲ طی ۱۵ جلسه ۶۰ دقیقه ایی بر روی گروه آزمایش افراد مبتلا به سوء مصرف مواد افیونی صورت پذیرفت. شرح جلسات به شکل زیر است:
جلسه اول: مراحل تغییر
هدف درمان: افزایش آگاهی: مفهوم رویکرد انگیزشی برای تغییر رفتار معرفی شد. این رویکرد به وسیله همه اعضاء بر پایه همدلی، پذیرش و احترام به تفاوت های فردی در نظر گرفته شد. در این رویکرد به طور واضح از رویارویی اجتناب شد و در خلال این جلسه قوانین گروهی مطرح و مدل مراحل تغییر بحث می شود.
جلسه دوم: شناسایی ماشه چکان ها
هدف درمان: کنترل محرک: در این جلسه درباره مفهوم ماشه چکان ها بحث شد. مراجعان، تمرینی جهت تعیین ماشه چکان ها انجام دادند. اعضاء گروه درباره شیوه هایی که آن ها می توانند به طور موفقیت آمیز از ماشه چکان ها اجتناب نمایند یا آن ها را تغییر دهند بحث کردند.
جلسه سوم: مدیریت استرس
- مقدمه
شبکه های عصبی یکی از قدیمیترین روشهای داده کاوی[۲۲] میباشند. در سالهای اخیر کاربرد شبکههای عصبی مصنوعی در بسیاری از زمینههای مهندسی، گسترش یافتهاند. به خصوص ANNs برای حل بسیاری از مسائل مهندسی ژئوتکنیک بکار گرفته شدهاند و عملکرد قابل قبولی از خود نشان دادهاند. مروری بر ادبیات فنی نشان میدهد ANNs به طور موفقیتآمیز در پیش بینی ظرفیت باربری شمعها، مدلسازی رفتار خاک، مشخصات یابی سایت، سازههای نگهدارنده زمین، نشست سازهها، پایداری شیبها، طراحی تونل و مغارها، روانگرایی، نفوذپذیری خاک، تراکم خاک، تورم خاک و طبقه بندی خاکها بکار رفتهاند. تحقیقات و علاقهمندی به شبکههای عصبی از زمانی آغاز شد که مغز به عنوان یک سیستم دینامیکی با ساختار موازی و پردازشگری کاملاً مغایر با پردازشگرهای متداول شناخته شد. نگرش نوین در مورد کارکرد مغز نتیجه تفکراتی بود که در اوایل قرن بیستم توسط رامول سگال در مورد ساختار مغز به عنوان اجتماعی از اجزای محاسباتی کوچک به نام نرون شکل گرفت[۱۶] .(Patterson, 1996)
.
مغز به عنوان یک سیستم پردازش اطلاعات با ساختار موازی از ۱۰۰ تریلیون (۱۰۱۱) نرون به هم مرتبط و تعداد ۱۰۱۶ ارتباط، تشکیل شده است. نرون ها سادهترین واحد ساختاری سیستمهای عصبی هستند. بافتهایی که عصب نامیده میشوند اجتماعی از نرون ها هستند که اطلاعات و پیامها را از یک قسمت بدن به قسمت دیگر منتقل میکنند. این پیامها از نوع ایمپالسهای[۲۳] الکتروشیمیایی هستند.
میلیونها نرون در بدن انسان وجود دارند، حتی سادهترین کارهای روزمره انسان از قبیل پلک زدن، تنها از طریق همکاری همه جانبه این نرون ها میسر است. بیشترین تعداد نرون ها در مغز و باقی در نخاع و سیستمهای عصبی جانبی تمرکز یافتهاند. گرچه همه نرون ها کارکرد یکسانی دارند، ولی اندازه و شکل آنها بستگی به محل استقرارشان در سیستم عصبی دارد. با وجود این همه تنوع، بیشتر نرون ها از سه قسمت اساسی تشکیل شدهاند:
- بدنه سلول (که شامل هسته و قسمتهای حفاظتی دیگر میباشد).
- دندریت[۲۴]
- اکسون[۲۵]
که دو مورد آخر، عناصر ارتباطی نرون را تشکیل میدهند. شکلهای (۳-۱) و (۳-۲) ساختمان سلول عصبی را نشان میدهند.
دندریتها به عنوان مناطق دریافت سیگنالهای الکتریکی، شبکههایی تشکیل یافته از فیبرهای سلولی هستند که دارای سطح نامنظم و شاخههای انشعابی بی شمار میباشند، به همین علت آنها را شبکههای “درخت گونه” گویند. دندریتها سیگنالهای الکتریکی را به هسته سلول منتقل میکنند. بدنه سلول، انرژی لازم را برای فعالیت نرون فراهم نموده و بر روی سیگنالهای دریافتی عمل میکند، که با یک عمل ساده جمع و مقایسه با یک سطح آستانه مدل میگردد. اکسون بر خلاف دندریتها از سطحی هموارتر و تعداد شاخههای کمتر برخوردار میباشد.
نواحی اصلی یک سلول عصبی بیولوژیک[۱۶] (Patterson, 1996)
شمای یک نرون حسی[۱۶] (Patterson, 1996)
اکسون طول بیشتری دارد و سیگنال الکتروشیمیایی دریافتی از هسته را به نرون های دیگر منتقل میکند. محل تلاقی یک اکسون از یک نرون به دندریتهای سلول دیگر را سیناپس میگویند. سیناپس ها واحد های ساختاری کوچک تابعی[۲۶] هستند که ارتباط بین نرون ها را برقرار میسازند. سیناپس ها انواع مختلفی دارند که یکی از مهمترین آنها، سیناپس های شیمیایی هستند.
تاریخچه شبکههای عصبی را میتوان به اوایل قرن بیستم و اواخر قرن نوزدهم نسبت داد. نخستین کاربرد عملی شبکههای عصبی در اواخر دهه ۵۰ قرن بیستم مطرح شد، زمانی که فرانک روزنبلات در سال ۱۹۵۸ شبکهی پرسپترون را معرفی نمود. کاربردهای شبکههای عصبی در دنیای علوم، فنی مهندسی را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
- طبقه بندی، شناسایی و تشخیص الگو
- پردازش سیگنال
- پیش بینی سریهای زمانی
- مدل سازی و کنترل
- بهینه سازی
- سیستمهای خبره و فازی
- مسائل مالی، بیمه، امنیتی، بازار بورس و وسایل سرگرم کننده
- ساخت وسایل صنعتی، پزشکی و امور حمل و نقل.
- مدل ریاضی شبکههای عصبی
- نرون
نرون کوچکترین واحد پردازشگر اطلاعات است، که اساس عملکرد شبکههای عصبی را تشکیل میدهد. شکل (۳-۳) ساختار یک نرون تک ورودی را نشان میدهد. اسکالرهای p و a به ترتیب ورودی و خروجی این نرون میباشند.
مدل نرون تک ورودی[۱۶] (Patterson, 1996)
دانشگاه اصفهان
دانشکده علوم
گروه زیست شناسی
پایان نامه کارشناسی ارشد رشته زیست شناسی-علوم گیاهی- گرایش فیزیولوژی گیاهی
اثرکود نیتروژن و فاضلاب خام وتصفیه شده روی بیوماس و مقدارکربوهیدرات سورگوم شیرین Sorghum bicolor L. Moench
استاد راهنما:
دکتر عباس المدرس
استاد مشاور:
دکتر زهرا اعتمادی فر
پژوهشگر:
هما منصوری
بهمن ماه۱۳۹۲
کلیه حقوق مادی و معنوی مترتب بر دست آوردهای مطالعات، ابتکارات و نوآوریهای ناشی ازپژوهش موضوع این پایان نامه متعلق به دانشگاه اصفهان است. دانشجو موظف به رعایت آئین نامه و منشور اخلاق در پژوهش برای ارائه و یا چاپ مطالب مستخرج از پایان نامه خود میباشد.
دانشگاه اصفهان
دانشکده علوم
گروه زیست شناسی
پایان نامه کارشناسی ارشد رشته زیست شناسی- علوم گیاهی- گرایش فیزیولوژیگیاهی هما منصوری تحت عنوان
اثرکود نیتروژن و فاضلاب خام وتصفیه شده روی بیومس و مقدارکربوهیدرات سورگوم شیرین
(Sorghum bicolor (L.) Moench)
در تاریخ ۵/۱۱/۱۳۹۲ توسط هیأت داوران زیر بررسی و با درجه ………… به تصویب نهایی رسید.
۱- استاد راهنمای پایان نامه دکتر عباس المدرس با مرتبه ی علمی دانشیار امضا
۲- استاد مشاور پایان نامه دکتر زهرا اعتمادی فر با مرتبه علمی استاد یار امضا
۲- استاد داور داخل گروه دکتر علی اکبر احسانپور با مرتبه علمی استاد امضا
۳- استاد داور داخل گروه دکتر سید مجید قادریان با مرتبه علمی دانشیار امضا
امضای مدیر گروه
شکر شایان نثار ایزد منان که توفیق را رفیق راهم ساخت تا این پایان نامه را به پایان برسانم
و سپاس بی پایان
ازپدر و مادر عزیزم، این دو معلم بزرگوارم، که همواره بر کوتاهی و درشتی من، قلم عفو کشیده و کریمانه از کنار غفلت هایم
گذشته اند و در تمام عرصه های زندگی یار و یاوری بی چشم داشت برای من بوده اند،
از استاد با کمالات و شایسته جناب دکتر عباس المدرس که در کمال سعه صدر، با حسن خلق و فروتنی، از هیچ کمکی در این عرصه بر من دریغ ننمودند و زحمت راهنمایی این رساله را بر عهده گرفتند ،
از استاد صبور و با تقوا ، سرکار خانم زهرا اعتمادی فر، که زحمت مشاوره این رساله را در حالی متقبل شدند که بدون مساعدت ایشان، این پروژه به نتیجه مطلوب نمی رسید،
و از استادان فرزانه و دلسوز جناب دکتر علی اکبر احسان پور و جناب دکتر سید مجید قادریان که زحمت داوری این رساله را متقبل شدند،
واز همه دوستانم که من را در این مسیر همراهی کردند،
باشد که این خردترین، بخشی از زحمات آنان را سپاس گوید .
ماحصل آموخته هایم را تقدیم می کنم به آنان که مهر آسمانی شان آرام بخش آلام زمینی ام است
به پدرم
کوهی استوار و حامی من در طول تمام زندگی
به مادرم
سنگ صبوری که الفبای زندگی به من آموخت
به برادران و خواهرانم
همراهان همیشگی و پشتوانه های زندگیم
چکیده:
نیروی انسانی متخصص: در این تحقیق نیروی انسانی متخصص شامل کادر مالی آشنا به سیستم حسابداری منابع، افراد مجرب و متخصص در این زمینه میباشد.
حمایت دولت: با مواردی شامل تخصیص اعتبار کافی از جانب دولت برای اجرای سیستم، حمایت دولت از اجرای سیستم والزام دولت به اجرای سیستم میباشد.
نرم افزار های مناسب: این مولفه با گویه هایی شامل وجود، دسترسی و به روز شدن نرم افزار های مناسب برای اجرای سیستم حسابداری منابع انسانی میباشد.
ارزش اقتصادی دارایی انسان:
شامل گویه های به حساب آوردن افراد شاغل در سازمان، به عنوان دارایی سازمان، قلمداد کردن هزینه های صرف شده برای پرسنل سازمان به عنوان سرمایه، توجه به بهای تمام شده و ارزش انسان ها در سازمان، توجه به ایجاد ارزش مالی کارکنان در سازمان میباشد.
حمایت مدیران ارشد:
حمایت مدیران ارشد با گویه هایی شامل تمایل مدیران به ارزیابی عملکردشان توسط سیستم حسابداری منابع انسانی، تمایل مدیران به افشا اطلاعات سازمان خود ، اطمینان مدیران به سیستماتیک بودن روشها جهت اجرای سیستم میباشد.
تعاریف عملیاتی:
آگاهی و شناخت از سیستم:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس آگاهی و شناخت از سیستم (سؤالات۳-۱) به دست میآید.
نیروی انسانی متخصص:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس نیروی انسانی متخصص (سؤالات ۷-۴) به دست میآید.
حمایت دولت:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس حمایت دولت(سؤالات ۱۰-۸) به دست میآید.
نرم افزار های مناسب:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس نرم افزار های مناسب (سؤالات ۱۳-۱۱) به دست میآید.
ارزش اقتصادی دارایی انسان:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس ارزش اقتصادی دارایی انسان (سؤالات ۱۷-۱۴) به دست میآید.
حمایت مدیران ارشد:
به معنای مجموع نمرهای است که از پاسخ به سوالات پرسشنامه اول در زیر مقیاس حمایت مدیران ارشد (سؤالات ۲۰-۱۸) به دست میآید.
فصل دوم
ادبیات و پیشینه پژوهش
مقدمه:
حسابداری منابع انسانی، رویکرد جدیدی در حسابداری است که عمر نسبتا کوتاهی دارد. حسابداری منابع انسانی را میتوان تلفیقی از دو حوزه مدیریت منابع انسانی و حسابداری دانست. حسابداری منابع انسانی با کمی کردن ارزش منابع، موجبات ارتقاء کارایی مدیریت منابع انسانی و ایجاد امکانات برای ارزشیابی خط مشی پرسنلی را فراهم آورده است. دو بعد عمده ی حسابداری منابع انسانی را می توان هزینه یابی منابع انسانی و ارزش گذاری منابع انسانی دانست. حسابداری منابع انسانی در حقیقت یک سیستم اطلاعاتی است که می تواند به مدیران در تصمیم گیری های مربوط به منابع انسانی و تحقق اهداف سازمان کمک به سزایی کند، هم چنین می تواند برای سهامداران و سرمایه گذاران در یک بنگاه دست آوردهایی در برداشته باشد به گونه ای که بر اساس دارائی های منابع انسانی شرکت هایی برای سرمایه گذاری انتخاب شوند.
امروزه مدیران اطلاعات وسیعی در ارتباط با منابع مادی سازمانهای خود در اختیار دارند ولی در مورد منابع انسانی، ارزش اقتصادی، میزان آموزش، تخصص و کارایی آنها اطلاعات جامعی ندارند (بختیاری، ۱۳۷۶ : ۴۴ ). پروفسور یوای جی ری[۱] در کتاب (تئوری اندازه گیری حسابداری) به این موضوع که (استفاده کنندگان صورتهای مالی باید اطلاعات مربوط به دریافت یا تحویل منابع آتی را زودتر و در زمان ایجاد تعهد شناسایی کنند) اشاره کرده و سپس از منابع انسانی به عنوان چنین منابعی یاد میکند. (حسن قربان، ۱۳۷۸ ).
در حسابداری متداول، مخارج مربوط به منابع انسانی هزینه تلقی میشود و در صورتهای مالی سالانه به عنوان هزینه دوره محسوب میشود، بنابراین تنها بخشی از عوامل مؤثر سازمان را مورد توجه قرار میدهد و یکی از مهمترین موضوعاتی که همواره از قلم افتاده است اطلاعات مربوط به سرمایه انسانی است. (لطیفی، ۱۳۶۶)
در این فصل قصد داریم به ادبیات و پیشینه موضوع تحقیق بپردازیم که در سه بخش مدیریت منابع انسانی، حسابداری منابع انسانی و پیشینه تحقیق آورده شده است.
۲-۱-بخش اول: مدیریت منابع انسانی
یک سازمان، به منظور رشد، بقا و نیل به مأموریتهای غایی که هستی و موجودیتش را در محیط رقابتی اعلام میکند، نیازمند بهرهگیری از ترکیبات پیچیدهای از منابع است. پویایی و آرایش صحیح این منابع- انسانی، مالی و مواد اولیه- به گونه درست و مقتضی، اهرمی را جهت دستیابی به مقاصد پیشبینیشدهاش در اختیار سازمان قرار میدهد. از میان این منابع، منابع انسانی، قویترین و اصلیترین نقش را در دستیابی به نتایج چشمگیر و رقابتپذیری ایفا میکند. مدیریت منابع انسانی در سازمان، مسئولیت سنتی مدیر کارکنان، به عنوان یک پیشرو در مدیریت منابع انسانی است. بههرحال، برخی از صاحبنظران، مدیریت منابع انسانی را معادل مدیریت کارکنان مورد استفاده قرار میدهند و آنرا مرتبط با پشتیبانی ستادی از کارکنان سازمان میدانند. (e.g. Guest, 1989). سایر اندیشمندان، مدیریت منابع انسانی را به عنوان یک توسعه طبیعی فعالیتهای مدیریت کارکنان، در مواجهه با محیط متغیر اقتصادی و کسب و کار در نظر میگیرند (Armstrong, 1989 & 2004; and Fajana, 2002). نظام مدیریت کارکنان، اخیراً با ظهور مدیریت استراتژیک منابع انسانی در ادبیات سازمان و مدیریت، دست خوش تحولات مستمری شده است.
حوزه مدیریت استراتژیک منابع انسانی، طی دو دهه گذشته، هم در ادبیات آکادمیک و هم در فعالیتهای مدیریتی، سلطه قابل توجهی را از آنِ خود نموده است (Becker & Huselid, 2006, p.898). گذر از فعالیتهای قدیمی منابع انسانی- با تمرکز بر موضوع کارکنان، به موضوعی دوباره متولدشده - با تمرکز بر ارتباط افراد، به عنوان داراییهای سازمانی با استراتژی کسب و کار شرکت (Niehaus, 1995)، بدین معنی است که فرد حرفهای منابع انسانی، در حال تجربه مسئولیت جدید و چالشبرانگیزتری است که مستلزم داشتن و کسب شایستگیها و مهارتهای جدیدی میباشد. وی باید خارج از فضای محدود و سنتی منابع انسانی سازمانی بیاندیشد و رویکرد اساساً متفاوتی را، به منظور مدیریت سرمایه انسانی در پیش بگیرد و تناسب و سازگاری بین معماری منابع انسانی و تنظیم و پیادهسازی استراتژی کسب و کار در شرکت برقرار نماید. بر طبق نظر, ۲۰۰۶ ,p 899) Becker & Huselid) معماری منابع انسانی، از سیستمها، فعالیتها، شایستگیها و رفتارهای عملکردی کارکنان تشکیل شده است که توسعه و مدیریت سرمایه استراتژیک انسانی شرکت را انعکاس میدهد.
در این بخش، پیرامون مدیریت منابع انسانی و ظهور مدیریت استراتژیک منابع انسانی، به عنوان یک تغییر پارادیم و سیر تحول آن، به بحث و بررسی میپردازیم و در ادامه، برخی از مدلهای جامع مرتبط با مدیریت استراتژیک منابع انسانی ارائه و تشریح میگردد .
۲-۱-۱- تعریف و مفهوم مدیریت منابع انسانی
ریشههای مدیریت منابع انسانی به دهه ۱۹۵۰ برمیگردد؛ وقتیکه نویسندگانی همچون دراکر و مکگریگور، به نیاز به رهبری آرمانی هدفمند و مدیریت یکپارچگی کسب و کار توجه میکردند (Armstrong, 1987). این موضوع، در ادامه، توسط نهضت علوم رفتاری دهه ۱۹۶۰ مطرح شد که سردَمدار آن Maslow،Argyris و Herzberg بودند. این دانشمندان، به جنبه ارزش منابع انسانی در سازمانها تأکید میکردند و در رابطه با بهبود کیفیت زندگی کاری کارگران بحث مینمودند. این موضوع، مبنای نهضت توسعه سازمانی را توسط بنیس[۲] در دهه ۱۹۷۰ شکل داد. نظریه حسابداری منابع انسانی[۳]توسط فلیمهولتز[۴] مطرح شد که پیامد توسعههای بعدی در حوزه مدیریت منابع انسانی بود و به مدیریت منابع انسانی اولیه، به عنوان یک مکتب تفکر تعریفشده و مشخص توجه میکرد. حسابداری منابع انسانی، به منابع انسانی، به عنوان داراییهای یک سازمان توجه میکرد. حمایت از نگرش دارایی به منابع انسانی، در دهه ۱۹۸۰ شدت گرفت.(Hendry and Pettigrew, 1990).
میتوان گفت مدیریت منابع انسانی:
- یک روش استراتژیک به منظور دست یابی، توسعه، برانگیختن و حصول به تعهد نیروی انسانی به عنوان کلیدیترین منبع سازمان (افراد) تعریف گردیده است .( حاجی کریمی، ۱۳۷۹ : ۵۲ ).
- دور اندیشی فراگیر، نوآوری و تحول گرای سازمان یافته در تأمین کیفیت زندگی قابل قبول کاری است که برای بکار گیری و جا گیری مناسب و مؤثر این منبع استراتژیک به کار میرود.( میر سپاسی، ۱۳۷۷ ).
مدیریت منابع انسانی تخصص ویژهای است که در جهت کسب رضایت کارکنان، تأمین هدفهای سازمان، سیاست گذاری و برنامه ریزی نیروی انسانی فعالیت می کند. (جوادین، ۱۳۸۴) .
بین واژه مدیریت منابع انسانی و مدیریت اداره امور کارکنان تفاوت وجود دارد. مدیریت منابع انسانی از جمله مسئولیتهای اصلی مدیریت در هر سازمان به شمار میرود و همه مدیران سطوح مختلف سازمان به نوعی از این مسئولیت برخوردار هستند و همه آن را، بهره برداری از سرمایه انسانی جهت نیل به اهداف سازمانی میدانند. در حالی که مدیران اداره امور کارکنان، افرادی هستند که معمولاً با ارائه نظرات در شوراها، تلاش میکنند مشکلات بین کارگران و کارمندان را با یکدیگر و مدیران حل کنند در واقع عهده دار هماهنگی در فعالیتهای مدیریت منابع انسان هستند .( بکر، ۱۹۷۵ : ۴۵ ).
۲-۱-۲ - ظهور مدیریت استراتژیک منابع انسانی:
پیشرفتهای اشارهشده در حوزه مدیریت منابع انسانی مشخص کرد که لحاظنمودن مدیریت منابع انسانی، میتواند به موفقیت کسب و کار منتهی شود و از آن پس، مدیریت منابع انسانی، به عنوان بخش لاینفک استراتژی کسب و کار مورد توجه قرار گرفت (Lengnick-Hall and Lengnick-Hall, 1988; Brewster and Larsen, 1992; Bamberger and Meshoulam, 2000; Schuler and Jackson, 2007). ظهور واژه مدیریت استراتژیک منابع انسانی، نتیجه چنین تلاشهایی بود. آن، به میزان بسیاری با یکپارچهسازی و پیوستگی مدیریت منابع انسانی به استراتژی کسب و کار و سازگاری و تطبیق مدیریت منابع انسانی با کلیه سطوح سازمان مرتبط میشود .(Guest, 1987; Schuler, 1992).
حوزه مدیریت استراتژیک منابع انسانی، هنوز در حال رشد است و توافق کمی میان اندیشمندان در تعریف قابلقبولی از آن وجود دارد. سخنان فراوانی، پیرامون اینکه مدیریت استراتژیک منابع انسانی، درباره ارتباط و پیوند نظاممند افراد با سازمان و بهصورتتخصصی، درباره پیوند استراتژیهای مدیریت منابع انسانی با استراتژیهای شرکت است، مطرح گردیده است. استراتژیهای منابع انسانی، ضرورتاً طرحها و برنامههایی هستند که موضوعات بنیادین استراتژیک مرتبط با مدیریت منابع انسانی در سازمان را مورد توجه قرار داده و حل میکنند .(Schuler, 1992). تمرکز آنها بر تنظیم فعالیتها، خط مشیها و برنامههای منابع انسانی سازمان با طرحهای شرکت و استراتژی واحد کسب و کار است. (Greer, 1995). بنابراین مدیریت استراتژیک منابع انسانی با استراتژی شرکت و مدیریت منابع انسانی مرتبط میشود و بر یکپارچگی منابع انسانی با کسب و کار و محیطش تمرکز دارد. اعتقاد بر این است که پیوند بین مدیریت منابع انسانی و استراتژی کسب و کار، به مدیریت مؤثر و استراتژیک منابع انسانی، بهبود در عملکرد سازمانی و سرانجام موفقیت یک کسب و کار ویژه می انجامد. (See Holbeche, 1999). همچنین میتواند به سازمانها، در نیل به مزیت رقابتی، از طریق ایجاد سیستمهای منحصربهفرد مدیریت منابع انسانی که قابل تقلید توسط سایرین نیست، کمک نماید .(Barney, 1991; Huselid et al., 1997). برای وقوع چنین اتفاقی، دپارتمانهای منابع انسانی، باید آینده محور باشند و استراتژیهای منابع انسانی، باید همراستا و سازگار با طرح کلی کسب و کار عمل نمایند.(Stroh and Caligiuri, 1998). رویکرد آینده محور مبتنی بر منابع انسانی سازمانها، آنها را وادار میکند که بهطورمنظم، تحلیلهایی را با توجه به نوع شایستگیهای منابع انسانی مورد نیاز برای آینده خود صورت دهند و منطبق با وظایف کلیدی منابع انسانی (جذب، توسعه و پرداخت)، در جهت برآوردن چنین نیازهایی عمل نمایند. (See Holbeche, 1999). لنگنیک هال و لنگنیک هال[۵]، مباحث مختلفی را که در کانون توجه نویسندگان مدیریت استراتژیک منابع انسانی طی دهه های گذشته بودهاند، گردآوری کردهاند. این عناوین عبارتند از حسابداری منابع انسانی (که تلاشهایی در جهت تخصیص ارزش به منابع انسانی، در تلاش به منظور کمّیکردن ظرفیت سازمانی صورت میدهد)، برنامهریزی منابع انسانی، پاسخهای مدیریت منابع انسانی به تغییرات استراتژیک در محیط کسب و کار، تطبیق منابع انسانی با موقعیتهای استراتژیک یا سازمانی و حوزه گستردهتر استراتژیهای منابع انسانی. برای این نویسندگان، مدیریت استراتژیک منابع انسانی، یک فرایند چندبُعدی با اثرات متعدد است. چنین مکتوباتی، همچنین ماهیت انفعالی رشد یابنده وظیفه منابع انسانی، مشارکت بالقوه افزایشیاش با موفقیت سازمانها و ارتباطات دوجانبه (یکپارچگی) بین استراتژی کسب و کار و مدیریت منابع انسانی را آشکار میسازد.
پس از آشنایی با مفاهیم مدیریت استراتژیک منابع انسانی و جنبههای اصلی این موضوع، در ادامه، برخی از مدلهای مطرح در این حوزه ارائه میشود:
۲-۱-۳ -اهداف مدیریت منابع انسانی :
مدیریت منابع انسانی با هدف اصلی هماهنگی بین سازمان و منابع انسانی و پذیرش اهداف مشترک سازمانی و نیل به آنها پایه گذاری شده و بر این اساس استوار است که نیل به اهداف سازمانی در گرو تأمین نیازهای انسانی و تأمین این نیازها در گرو رسیدن به هدفهای سازمانی است (ابطحی، ۱۳۷۵ ).
به این منظور اهداف مدیریت منابع انسانی را میتوان به چهار سطح طبقه بندی کرد. اهداف مدیریت در رابطه با سازمان ؛ مرتبط با سهامداران و سرمایه گذاران ؛ مربوط به مشتریان و اهداف در ارتباط با کارکنان. (جوادین، ۱۳۸۴ ).
۲-۱-۳-۱ -اهداف مدیریت منابع انسانی در رابطه با سازمان :
بهره وری : ارزش کالا و خدمات ارائه شده توسط هر یک از کارکنان ؛ از مهمترین هدفهای سازمان است و به معنی میزان کیفیت ستاده ها در رابطه با مقدار دادههاست که برای افزایش آن نیاز به پیشرفت مستمر، ارتقاء مهارتهای جدید از طریق آموزش، کار گروهی حفظ سلامت جسمی و روانی کارکنان میباشد.
بقاء : جهت بقاء نیازمند ذخیره سازی مستمر منابع است که بی توجهی به آن منجر به نابودی سازمان میگردد.